هوش و خلاقیت

از مهمترین شاخصههای پیشرفت و موفقیت در جوامع فعلی، هوش و خلاقیت است؛ هوش و خلاقیتی که در یک چهارچوب مشخص و ضابطهمند تبلور یافته و نتیجه آن، نوآوری و توسعه فناوریهای نوظهور است.
جهان امروز، از چند منظر با گذشته متفاوت است؛ از یکسو، دانش و فناوری به شدت پیشرفت نموده و عملاً به مهمترین فاکتور جوامع و کسبوکارهای فعلی بدل شده است. از سوی دیگر، جریان گسترده اطلاعات را شاهدیم که به یمن فناوریهای ارتباطی و اینترنت، جامعه را نیازمند آموزش مهارتهای لازم برای همگامی با جریان توسعه علم و فناوری نموده است. هدف این است که افراد (اعم از نیروی کار، دانشآموزان و دانشجویان، محققین و مخترعین، کارآفرینان و …) بتوانند با دیدی باز و رویکردی خلاق، با چالشهای پیش رو مواجه شده و به حل آنها بپردازند. بدیهی است که در این شرایط، بهرهگیری از دانش جمعی و خلق ایدههای نو، یک ابزار کلیدی و اثرگذار برای حل مشکلات محسوب میشود.
چه رابطه ای میان خلاقیت و هوش وجود دارد؟ اگر این را بپذیریم که خلاقیت یک فرآیند شناختی و اندیشمندانه است، باید به این نتیجه برسیم که سطوح بالاتر خلاقیت با سطوح بالاتر هوش و فراست در ارتباط هستند. گرچه اندازه ای هوش و فراست بریا نشان دادن خلاقیت در اغلب زمینه ها ضرورت دارد، بسیاری از اشخاص کاملا باهوش، لزوما آدم های خلاقی نیستند. (ویکفیلد، ۱۹۹۱)
صاحبنظران در زمینه خلاقیت معتقدند که خلاقیت و هوش دو کیفیت متفاوت هستند (وینر ۱۹۸۹، گاردنر ۱۹۹۳). هر کس تا اندازه ای از خلاقیت برخوردارست .صاحبنظران و کسانی که به امر آموزش اشتغال دارند باید به این نکته مهم توجه کنند که خلاقیت برای یک آدم با استعداد متوسط به همان اندازه خلاقیت برای یک آدم نابغه موضوعی طبیعی است (تورانس ۱۹۶۲).
می توان هوش را اینگونه تعریف کرد: هوش توانایی یادگیری از طریق تجربه، کاربرد و کارایی فرایندهای شناختی و فراشناختی برای تقویت این یادگیری و توانایی فرد برای سازگاری با محیط و موقعیت های مختلف است. یکی از جنبههای مهم هوش توانایی شناسایی راه حلهای مؤثر است.
هوش را میتوان یک جنبه کلیدی از سرمایه انسانی در هر جامعه دانست و از آنجاکه سرمایه انسانی نقش مهمی در نظریه رشد اقتصادی ایفا میکند، هوش هم یک فاکتور مهم از رشد و توسعه جوامع است. به عبارت بهتر، هوشی که با «IQ» سنجیده میشود، تأثیر مستقیم و مثبتی بر رشد اقتصادی دارد.
خلاقیت چیست؟ خلاقیت در شکل وسیع به این صورت تعریف می شود: فرایند ذهنی که منجر به خلق و تولید چیزی ارزشمند، اصیل و مفید می شود، آن چیز می تواند یک نظریه، داستان، اثرهنری و یا… باشد.
البته خلاقیت را از منظر روانشناسی نیز میتوان تحلیل کرد. از این جنبه، خلاقیت یکی از پایههای کلیدی تفکر و اندیشه است که به جای بازآفرینی و دوبارهسازی اطلاعات در حافظه درازمدت (تفکر همگرا)، سعی در ترکیب و ایجاد نظمی جدید در ارتباط با این اطلاعات دارد (تفکر واگرا). تفاوت اصلی افراد خلاق و سایرین هم، در همین رویکرد است. خلاقیت، یعنی تفکر واگرا، متفاوت اندیشیدن، حرکت خلاف جهت آب، تلاش برای زیر سؤال بردن نظم موجود با هدف یافتن راهکاری بهینه (هزینه کمتر، کارایی و بهرهوری بالاتر و …).
در حالت کلی، خلاقیت ارتباط مستقیمی با قوه تخیل و قدرت تصویرسازی ذهنی دارد. خود را لحظهای دور از محیط پیرامون تصور کنید. مجموعهای از پدیدههای ادراک شده و حجمی عظیم از اطلاعات در ذهنتان وجود دارد. سعی کنید آنها را همچون تصاویری به ظاهر غیرمرتبط، در کنار هم تجسم کنید. کمکم میان برخی از آنها، ارتباطاتی میبینید و ناگهان، برخی از آنها همچون صفحات کتاب در کنار هم قرار میگیرند و ایدهای جدید تراوش میکند. کنار هم گذاشتن دادههای محیطی، بهرهمندی از دانش فردی و نهایتاً ارائه یک راهحل جدید که مسئله را به بهترین نحو حل مینماید، به معنای شکلگیری یک فرایند برای ایجاد خلاقیت است.
۴ گروه خلاقیت
- خلاقیت عملی:امروزه نیاز به افرادی است که به جای دانش فنی صرف، دارای فکری خلاق باشند، چنین تفکری روشی است که در آنچه عملا وجود دارد و به کار می رود شک کرده و به فکر جایگزین بهترین ها برای آن باشیم.
- خلاقیت ذهنی:ذهنی که بتواند فرد را به ایده های جدید رهنمون سازد، ذهنی خلاق و ابداع گر است.
- خلاقیت هنری:هنر به عنوان یکی از ارکان اصلی زندگی آدمی در کار و حرفه هرکس جایگاهی والا دارد. این نوع خلاقیت تنها در بسته بندی و نقاشی سالن های لوکس و معماری ساختمان ها و… به کار نمی رود، بلکه از طراحی صنعتی و فنی می تواند شروع شود تا خلاقیت و ابتکار عمل در ایجاد جذابیت در زندگی روزمره و هنر زندگی کردن با حداقل ها ادامه یابد.
- خلاقیت غیرکلامی و تحلیلی:در سازمان گاهی لازم است انسان خود را از قید و بند تفکر سیستمی و استدلالی رها ساخته به خیال پردازی مشغول شود. امروزه سازمان های به خیال پردازی علمی و خلاق نیاز دارند تا بتوانند در عرصه رقابت پیشتاز باشند. در این نوع خلاقیت، ذهن انسان پرواز می کند و به دنیای ناشناخته ها صعود کرده و به شکار نظریه های نو می پردازد. فرضیه های جدیدی را مطرح ساخته و الگوهای بدیعی را ارائه می دهد.
در تعاریفی که از هوش و خلاقیت ارائه کردیم، مشخص شد که این دو به لحاظ مفهومی کاملا متفاوت هستند و توانایی های متفاوت ذهنی را شامل می شوند. هوش در نیمکره چپ و خلاقیت در نمیکره راست مغز قرار دارد. هوش توانایی پردازش و خلاقیت توانایی خلق است. خلاقیت، تفکر واگرا است. به این معنی که یک فرد خلاق از راه ها و دیدگاه های متفاوت به یک مسئله نگاه می کند.
فاکتورهای زیر، به نوعی تأییدکننده این نظریه است که جوامع با «IQ» بالاتر، نوآورتر نیز میباشند:
- افراد باهوش، عموماً افق درازمدت داشته و به همین دلیل، درک بهتری از بازده نوآوری، کارآفرینی و رفتارهای ریسکپذیر خواهند داشت.
- در گروههای دارای «IQ» بالاتر، دانش و مهارت سرریز شده از فناوریهای تجاریسازی شده، احتمالاً بیشتر خواهد بود.
- بخش مهمی از فرآیند نوآوری، اکتشافات و ابداعات علمی و همچنین کارکردهایی است که به واسطه قابلیتهای فکری و عقلانی افراد پدید میآید. به نظر میرسد که افراد باهوش، توانایی بیشتری برای مواجهه با چالشهای فکری مرتبط با خلق ایده و توسعه نوآوریهای جدید دارند.
این باور که هوش عاملی اثرگذار بر نوآوری است، به هیچ عنوان با این حقیقت که خلاقیت را میتوان به مرور زمان افزایش داد، در تضاد نیست. حتی میتوان گفت که این دو یافته، به نوعی مکمل هم بوده و در کنار هم میتوانند رابطه پیچیده بین هوش، خلاقیت و نوآوری را تفسیر نمایند. بهترین مصداق برای این موضوع، حرفههای مختلف شغلی است. شغلی را در نظر بگیرید که کمتر آموختنی بوده و نیاز فراوانی به خلاقیت دارد. در این جایگاه شغلی، فرد باهوش در همان ابتدای کار، تطبیق بهتری با شرایط یافته و با استفاده از نگاه متفاوت و خلاقیت ذاتی، تصمیمسازی مستقل و سازگاری نوآورانه را به اجرا در میآورد. در مقابل، در شغلهای دارای دیسیپلین که موارد آموختنی زیادی دارند، هوش جایگاه تأثیرگذاری نداشته و کافی است که فرد کمی با فضا آشنا شده و منطبق با فرآیندهایی که فرا گرفته، پیش رود. در اینجا، خلاقیت به مرور زمان و از طریق یک رویکرد تفکر خلاق، به فرایندها تزریق شده و به نوآوریهای جدید ختم میشود. بهطور خلاصه، محیطهایی (اعم از یک جایگاه شغلی، یک فضای کاری و …) که از همان ابتدا نیاز به خلاقیت داشته و عملاً هیچ موقعیت از پیش تعیین شدهای برای آموزش و یادگیری قبلی وجود ندارد، نیازمند حضور افراد باهوشتر است که میتوانند نوآوری را از طریق خلاقیت ذهنی به مرحله عمل درآورند. در محیطهای کمتر پویا و متشکل از موقعیتهای قابل یادگیری، میتوان از افراد کمتر باهوش استفاده نمود که حین یادگیری و با پرورش خلاقیت، میتوانند به سمت نوآوریهای جدید حرکت کنند.
تورنس ( 1963) اذعان می کند تمام پژوهشگران مربوط ، اتفاق نظر دارند که خلاقیت متفاوت از آن چیزی است که به عنوان توانائی هوشی شناخته شده و با تستهای مخصوص سنجیده می شود. جوهره اصلی خلاقیت عبارت از یک گرایش به نوع فعالیت فکری است نه صرفا داشتن هوش سرشار .
خلاقیت اساسا ربطی به هوش بالا ندارد بعبارت دیگر افراد با هوش الزاما دارای خلاقیت نیستند. چه بسیارند کسانی که در محیط زندگی ما قرار دارند و از هوش و استعداد شگرفی برخوردار هستند لکن از ارائه هرنوع راه حل نو به مسائل و مشکلات عاجز هستند آنها فقط قادرند راه حلهای قدیمی و موجود را بیابند و میل چندانی به یافتن پاسخ های احتمالی و نو ندارند حفظ متون بلند، فرمولها و بیان عین آموخته ها بدون کم وکاست، نمونه فعالیت ذهنی این قبیل افراد است نیل به موفقیت اساسی ترین هدف و روش زندگی این قبیل افراد را تشكيل مي دهد.
البته این نوع استدلال نباید به معنی خلاق نبودن افراد مستعد تعبیر شود آنان نیز مانند سایر انسانها ممکن است خلاقیت داشته یا نداشته باشند. بدیهی است وجود خلاقیت در این قبیل افراد بواسطه برخورداری از زمینه مساعد هوش شرسار، اثرات شایان توجهی درپی داشته و هوشبهر بالا شانس خلق آثار شگرف و ایده های مهم تری را ایجاد خواهد کرد. بنابراین پیام مهم مطلب فوق این است که خلاقیت تنها ویژگی افراد تیز هوش و نوابغ نبوده بلکه متعلق به تمامی انسانهاست یعنی همه افراد معمولی بالقوه توانائی خلاقیت در حد خود را دارند.
انیشتین در نوشته های خود با تعدیل این معنا به نوعی عادی بودن خود را از نظر داشتن هوش واستعداد تصریح می نماید ” من دارای استعداد و قریحه خاصی نیستم فقط حس کنجکاوی شدیدی دارم ” . مخترع مشهور جهان توماس ادیسون (1903) معتقد بود 99 درصد نبوغ را تلاش و عرق ریختن و 1 درصد آنرا استعداد تشکیل میدهد . بنا بر این وجود هوشبهر متوسط و بالا در بروز خلاقیت بیشتر شرط لازم است تا شرط کافی و ماهیت خلاقیت بیشتر اکتسابی است تا فطری . نتیجه علمی و عملی دریافت این حقایق از سوی دانشمندان واقعا برای همه ، بخصوص دست اندرکاران تعلیم وتربیت و مدیران جامعه هیجان انگیزو جالب خواهد بود بدین معنی که با فرض داشتن حد متوسطی از هوش می توان شرائط رشد خلاقیت و نوآوری را در دانش آموزان تقویت کرد پس امکان تاثیر گزاری عوامل محیطی و اکتسابی در این امر بسیار مهم است که امكان دخل وتصرف را نسبت به عوامل ارثی آسان تر می نماید . فرض شمرده می شود چنین هدف بسیار ارزشمند می تواند در سرلوحه برنامه ریزیها و اقدامات حمایتی والدین ، مربیان و مدیران مراكز آموزشي قرار گرفته و زمینه های رشد و پیشرفت جامعه را فراهم آورد. فرض مخالف بصورت دخل و تصرف در توارثی بودن زمینه خلاقیت حقیقتا بسیار مشکل می نماید چرا که دخل و تصرف در برخورداری از یک موهبت مادرزادی دراغلب موارد بسیار مایوس کننده است تصور زحمات و هزینه های کم نتیجه والدین کودکان عقب مانده ذهنی می توتند شاهد این مدعا باشد. با وجود این همه امکانات و پیشرفت های علمی، متخصصان تا چه اندازه می توانند عملکرد رفتاری و فعالیت ذهنی عقب ماندگان ذهنی را بهبود بخشند ؟
در سال 1920 میلادی گروهی از محققان در ایالت کالیفرنیای امریکا برای پیگیری یافتن ارتباط هوش و خلاقیت تحقیقات دامنه داری انجام دادند آنان پس از ارزیابی هوشبهر هزاران دانش آموز ، صدها نفر پراستعداد را شناسائی نمودند پس از پنجاه سال دوباره وضعیت افراد شناسائی شده بررسی گردید که در کمال تعجب مشاهده شد هیچکدام از آنان نه تنها خلاقیتی نداشته اند بلکه مشهور هم نشده بودند .
همینطور قابل توجه است که افراد باهوش لزوما خلاق نیستند. افراد خلاق تمایل دارند چیزهای باارزش، ناشناخته و پیچیده را خلق و کشف کنند. آنها به بهتر و پرمعنا شدن زندگی دیگران اهمیت می دهند و کارهای خلاقانه شان هم به همین منظور است. اما افراد باهوش لزوما چنین تمایلی ندارند.
در دنیای امروز برای پیشرفت کردن نیاز به خلاقیت بیشتر به چشم میآید چرا که دنیای امروز دنیای ایدههاست. اگر به فکر آیندهیتان هستید، علاوه بر هوش، خلاقیت را فراموش نکنید و سعی در پرورش این امر در آنها بکنید.
دیدگاهتان را بنویسید